بانگ زدم نیم شبان، کیست درین خانهٔ دل؟ گفت منم، کزرخ من شد مه و خورشید خجل گفت که این خانهٔ دل، پر همه نقش است چرا؟ گفتم این عکس تو است، ای رخ تو رشک چگل گفت که این نقش دگر، چیست پر از خون جگر؟ گفتم این نقش من خسته دل و پای به گل بستم من گردن جان، بردم پیشش به نشان مجرم عشق است، مکن مجرم خود را تو بحل داد سررشته به من، رشتهٔ پر فتنه و فن گفت بکش تا بکشم، هم بکش و هم مگسل تافت ازان خرگه جان، صورت ترکم به از آن دست ببردم سوی او، دست مرا زد که بهل گفتم تو همچو فلان ترش شدی، گفت بدان من ترش مصلحتم، نی ترش کینه و غل هر که درآید که منم، بر سر شاخش بزنم کین حرم عشق بود، ای حیوان، نیست اغل هست صلاح دل و دین، صورت آن ترک یقین چشم فرو مال و ببین صورت دل، صورت دل مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3959