چه کارستان که داری اندرین دل
چه بتها مینگاری اندرین دل
بهار آمد، زمان کشت آمد
که داند تا چه کاری اندرین دل؟
حجاب عزت ار بستی زبیرون
به غایت آشکاری اندرین دل
در آب و گل فرو شد پای طالب
سرش را میبخاری اندرین دل
دل از افلاک اگر افزون نبودی
نکردی مه سواری اندرین دل
اگر دل نیستی شهر معظم
نکردی شهریاری اندرین دل
عجایب بیشهیی آمد دل ای جان
که تو میر شکاری اندرین دل
زبحر دل هزاران موج خیزد
چو جوهرها بیاری اندرین دل
خمش کردم که در فکرت نگنجد
چو وصف دل شماری اندرین دل
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۴۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/3966