رفت عمرم در سر سودای دل وزغم دل نیستم پروای دل دل به قصد جان من برخاسته من نشسته، تا چه باشد رای دل دل ز حلقه‌ی دین گریزد، زان که هست حلقهٔ زلفین خوبان جای دل گرد او گردم که دل را گرد کرد کو رسد فریادم از غوغای دل خواب شب بر چشم خود کردم حرام تا ببینم صبح دم سیمای دل قد من همچون کمان شد از رکوع تا ببینم قامت و بالای دل آن جهان یک تابش از خورشید دل وین جهان یک قطره از دریای دل لب ببند ایرا به گردون می‌رسد بی زبان هیهای دل، هیهای دل مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3970