تا نزند آفتاب، خیمهٔ نور جلال حلقهٔ مرغان روز، کی بزند پرو بال؟ از نظر آفتاب، گشت زمین لاله زار خانه نشستن کنون هست وبال وبال تیغ کشید آفتاب، خون شفق را بریخت خون هزاران شفق، طلعت او را حلال چشم گشا عاشقا بر فلک جان ببین صورت او چون قمر، قامت من چون هلال عرضه کند هر دمی، ساغر و جام بقا شیشه شده من زلطف، ساغر او مال مال چشم پر از خواب بود، گفتم شاها شب است گفت که با روی من شب بود؟ اینک محال تا که کبود است صبح، روز بود در گمان چون که بشد نیم روز، نیست دگر قیل و قال تیز نظر کن تو نیز در رخ خورشید جان وزنظر من نگر، تا تو ببینی جمال در لمع قرص او، صورت شه شمس دین زینت تبریز، کوست سعد مبارک به فال مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3973