اگر درآید ناگه صنم، زهی اقبال چو در بتان زند آتش بتم، زهی اقبال چنان که دی ز جمالش هزار توبه شکست اگر رسد عجب امروز هم، زهی اقبال نشسته‌اند در اومید او قطارقطار اگر زلطف نماید کرم، زهی اقبال میان لشکر هجران، که تیغ در تیغ است سپاه وصل برآرد علم، زهی اقبال هزار گل بنماید که خار مست شود هزار خنده برآرد زغم، زهی اقبال به رغم حرص شکم خوار خوان نهد تا دل هزار کاسه کشد بی‌شکم، زهی اقبال چو عشق دست برآرد، سبک شود قالب دود به گرد فلک بی‌قدم، زهی اقبال چو صبح دم برسد شاه شمس تبریزی چو آفتاب جهان بی‌حشم، زهی اقبال مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۵۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3980