پیام کرد مرا بامداد بحر عسل که موج موج عسل بین، به چشم خلق غزل به روزه دار نیاید زآب جز بانگی ولیک عاقبت آن بانگ هم رسد به عمل سماع شرفهٔ آب است و تشنگان در رقص حیات یابی ازین بانگ آب اقل اقل بگوید آب زمن رسته‌یی، به من آیی به آخر آن جا آیی که بوده‌یی اول به جان و سر که ازین آب بر سر ارریزد هزار طره بروید زمشک بر سر کل شراب خوار که نامیخت با شراب این آب کشد خمار پیاپی، تو باش، لاتعجل مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3981