ز خود شدم ز جمال پر از صفا، ای دل بگفتمش که زهی خوبی خدا، ای دل غلام توست هزار آفتاب و چشم و چراغ زپرتو تو ظلال است جان‌ها، ای دل نهایتی‌ست که خوبی از آن گذر نکند گذشت حسن تو از حد و منتها، ای دل پری و دیو به پیش تو بسته‌اند کمر ملک سجود کند واختر و سما، ای دل کدام دل که برو داغ بندگی تو نیست؟ کدام داغ غمی کش نه‌یی دوا، ای دل؟ به حکم توست همه گنج‌های لم یزلی چه گنج‌ها که نداری تو در فنا، ای دل؟ نظر زسوختگان وامگیر، کز نظرت چه کوثر است و دوا، دفع سوز را، ای دل بگفتم این مه ماند به شمس تبریزی بگفت دل که کجایست تا کجا، ای دل مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۵۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3983