باده ده ای ساقی جان، بادهٔ بی‌درد و دغل کار ندارم جز ازین، گر بزیم تا به اجل هات حبیبی سکرا، لا بفتور وکسل یقطع عن شاربه کل ملال وفشل باده چو زر ده که زرم، ساغر پر ده که نرم غرقهٔ مقصود شدی، تا چه کنی علم و عمل؟ اصبح قلبی سهرا من سکر مفتخرا ان کذب الیوم صدق، ان ظلم الیوم عدل ای قدح امروز تو را، طاق و طرنبی‌ست، بیا بادهٔ خنب ملکی، دادهٔ حق عزوجل طفت به معتمرا، فزت به مفتخرا من سقی الیوم کذی، جملة ما رام حصل مست و خوشی، خواجه حسن، نی نه چنان مست که من کیسهٔ زر مست کند، لیک نه چون جام ازل لواءنا مرتفع، وشملنا مجتمع وروحنا کما تری، فی درجات ودول توبهٔ ما، جان عمو توبهٔ ماهی‌ست زجو از دل و جان توبه کند هیچ تن، ای شیخ اجل؟ عشقک قد جادلنا، ثم عدا جادلنا من سکر مفتضح شاربه حیث دخل بحر که مسجور بود، تلخ بود شور بود در دل ماهی روشش به بود از قند و عسل یا اسدا عن لنا، فنعم ما سن لنا حبک قد حببنا، فاعف لنا کل زلل بس بود ای مست، خمش جان زبدن رست، خمش باده ستان که دگران عربده دارند و جدل اسکت یا صاح کفی، واعف عفا الله عفا هات رحیقا بصفا، قد وصل الوصل وصل مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/3984