حوری به کنج گلشن جنت تپید و گفت ما را کسی ز آنسوی گردون خبر نداد ناید بفهم من سحر و شام و روزو شب عقلم ربود این که بگویند مرد و زاد گردید موج نکهت و از شاخ گل دمید پا اینچنین به عالم فردا و دی نهاد وا کرد چشم و غنچه شد و خنده زد دمی گل گشت و برگ برگ شد و بر زمین فتاد زان نازنین که بند ز پایش گشاده اند آهی است یادگار که بو نام داده اند اقبال لاهوری : پیام مشرق : بوی گل گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39868