یخ ، جوی کوه را ز ره کبر و ناز گفت ما را ز مویهٔ تو شود تلخ روزگار گستاخ می سرائی و بیباک میروی هر سال شوخ دیده و آواره تر ز پار شایان دودمان کهستانیان نئی خود را مگوی دخترک ابر کوهسار گردنده و فتنده و غلطنده ئی بخاک راه دگر بگیر و برو سوی مرغزار گفت آب جو چنین سخن دل شکن مگوی بر خویشتن مناز و نهال منی مکار من میروم که در خور این دودمان نیم تو خویش را ز مهر درخشان نگاه دار اقبال لاهوری : پیام مشرق : کبر و ناز گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39879