تولستوی بارکش اهرمن لشکری شهریار از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست مردک بیگانه دوست سینهٔ خویشان درید داروی بیهوشی است تاج ، کلیسا ، وطن جان خدا داد را خواجه بجامی خرید کارل مارکس رازدان جزو و کل از خویش نامحرم شد است آدم از سرمایه داری قاتل آدم شد است هگل جلوه دهد باغ و راغ معنی مستور را عین حقیقت نگر حنطل و انگور را فطرت اضداد خیز لذت پیکار داد خواجه و مزدور را ، آمر و مأمور را تولستوی عقل دو رو آفرید فلسفه خود پرست درس رضا میدهی بندهٔ مزدور را مزدک دانهٔ ایران ز کشت زار و قیصر بر دمید مرگ نو می رقصد اندر قصر سلطان و امیر مدتی در آتش نمرود می سوزد خلیل تا تهی گردد حریمش از خداوندان پیر دور پرویزی گذشت ای کشتهٔ پرویز خیز نعمت گم گشتهٔ خود را ز خسرو باز گیر کوهکن نگار من که بسی ساده و کم آمیز است سیتزه کیش و ستم کوش و فتنه انگیز است برون او همه بزم و درون او همه رزم زبان او ز مسیح و دلش ز چنگیز است گسست عقل و جنون رنگ بست و دیده گداخت در آ به جلوه که جانم ز شوق لبریز است اگرچه تیشهٔ من کوه را ز پا آورد هنوز گردش گردون بکام پرویز است ز خاک تا بفلک هر چه هست ره پیماست قدم گشای که رفتار کاروان تیز است اقبال لاهوری : پیام مشرق : صحبت رفتگان (در عالم بالا) گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39964