ز مزد بندهٔ کرپاس پوش محنت کش نصیب خواجهٔ ناکرده کار رخت حریر ز خوی فشانی من لعل خاتم والی ز اشک کودک من گوهر ستام امیر ز خون من چو زلو فربهی کلیسا را بزور بازوی من دست سلطنت همه گیر خرابه رشک گلستان ز گریهٔ سحرم شباب لاله و گل از طراوت جگرم بیا که تازه نوا می تراود از رگ ساز مئی که شیشه گدازد به ساغر اندازیم مغان و دیر مغان را نظام تازه دهیم بنای میکده های کهن بر اندازیم ز رهزنان چمن انتقام لاله کشیم به بزم غنچه و گل طرح دیگر اندازیم به طوف شمع چو پروانه زیستن تا کی؟ ز خویش اینهمه بیگانه زیستن تا کی؟ اقبال لاهوری : پیام مشرق : نوای مزدور گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/39982