ای آسمان این چرخ من زان ماه رو آموختم
خورشید او را ذرهام، این رقص ازو آموختم
ای مه نقاب روی او، ای آب جان در جوی او
بررو دویدن سوی او، زان آب جو آموختم
گلشن همیگوید مرا، کین نافه چون دزدیدهیی؟
من شیری و نافه بری زآهوی هو آموختم
از باغ و از عرجون او، وزطرهٔ می گون او
اینک رسن بازی خوش، همچون کدو آموختم
از نقشهای این جهان، هم چشم بستم، هم دهان
تا نقش بندی عجب، بیرنگ و بو آموختم
دیدم گشاد داد او، وان جود و آن ایجاد او
من دادن جان دم به دم زان دادخو آموختم
در خواب بیسو میروی، در کوی بیکو میروی
شش سو مرو، وزسو مگو، چون غیر سو آموختم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۷۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4002