به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را بتو باز می سپارم دل بیقرار خود را چه دلی که محنت او ز نفس شماری او که بدست خود ندارد رگ روزگار خود را بضمیرت آرمیدم تو بجوش خود نمائی بکناره برفکندی در آبدار خود را مه و انجم از تو دارد گله ها شنیده باشی که بخاک تیره ما زده ئی شرار خود را خلشی به سینهٔ ما ز خدنگ او غنیمت که اگر بپایش افتد نبرد شکار خود را اقبال لاهوری : زبور عجم : به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/40052