سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر وای سنگی که صنم گشت و به مینا نرسید کهنه را در شکن و باز به تعمیر خرام هر که در ورطهٔ «لا» ماند به «الا‘ نرسید ایخوش آن جوی تنک مایه که از ذوق خودی در دل خاک فرو رفت و بدریا نرسید از کلیمی سبق آموز که دانای فرنگ جگر بحر شکافید و به سینا نرسید عشق انداز تپیدن ز دل ما آموخت شرر ماست که برجست و به پروانه رسید اقبال لاهوری : زبور عجم : زبور عجم : سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/40086