هنگامه را که بست درین دیر دیر پای زناریان او همه نالنده همچو نای در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر غمها که پشت را به جوانی کند دو تای درمان کجا که درد بدرمان فزون شود دانش تمام حیله و نیرنگ و سیمیای بی زور سیل کشتی آدم نمی رود هر دل هزار عربده دارد به ناخدای از من حکایت سفر زندگی مپرس در ساختم بدرد و گذشتم غزل سرای آمیختم نفس به نسیم سحر گهی گشتم درین چمن به گلان نانهاده پای از کاخ و کو جدا و پریشان بکاخ و کوی کردم بچشم ماه تماشای این سرای اقبال لاهوری : زبور عجم : هنگامه را که بست درین دیر دیر پای گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/40131