ترش رویی و خشمینی چنین شیرین، ندیدستم ز افسون‌هاش مجنونم، ز افسان هاش سرمستم بتان بس دیده‌‌‌‌‌ام جانا ولیکن نی چنین زیبا تویی پیوندم و خویشم، کنون در خویش درج استم همه شب از پریشانی، چنان بودم که می‌دانی ولیک این دم زحیرانی کریما از دگر دستم از این حالت که دل دارد، بگیر و برجهان او را که من خاکی ز سعی تو ز روی خاک برجستم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4040