من دلق گرو کردم، عریان خراباتم خوردم همه رخت خود، مهمان خراباتم ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو تو آن مناجاتی، من آن خراباتم خواهی که مرا بینی، ای بستهٔ نقش تن؟ جان را نتوان دیدن، من جان خراباتم نی مرد شکم خوارم، نی درد شکم دارم زین مایده بیزارم، بر خوان خراباتم من همدم سلطانم، حقا که سلیمانم کلی همه ایمانم، ایمان خراباتم با عشق درین پستی، کردم طرب و مستی گفتم چه کسی؟ گفتا سلطان خراباتم هر جا که‌ همی‌باشم، هم کاسهٔ او باشم هر گوشه که می‌گردم، گردان خراباتم گویی بنما معنی، برهان چنین دعوی روشن­تر ازین برهان، برهان خراباتم گر رفت زر و سیمم، با سینهٔ سیمینم ور‌ بی‌سر و سامانم، سامان خراباتم ای ساقی جان جانی، شمع دل ویرانی ویران دلم را بین، ویران خراباتم گویی که تو را شیطان افکند درین ویران خوبی ملک دارد، شیطان خراباتم هر گه که خمش باشم، من خم خراباتم هرگه که سخن گویم، دربان خراباتم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4069