در مجلس آن رستم، درعربده بنشستم صد ساغر بشکستم، آهسته که سرمستم ای منکر هر زنده خنبک زنی و خنده ای هم خر و خربنده، آهسته که سرمستم ای عاقل چون لنگر ای روت چو آهنگر در دلبر ما بنگر، آهسته که سرمستم تو شخصک چوبینی، گر پیشترک شینی صد دجلهٔ خون بینی، آهسته که سرمستم کاهل مشو ای ساقی باقی است ز ما باقی پر ده می راواقی، آهسته که سرمستم آن‌ها که ملولانند زین راه، چه گولانند بس سرد فضولانند، آهسته که سرمستم شمس الحق آزاده، تبریز و می ساده تا حشر من افتاده، آهسته که سرمستم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4072