زان می که ز بوی او، شوریده و سرمستم دریاب مرا ساقی والله که چنینستم ای ساقی مست من بنگر به شکست من ای جسته ز دست من دریاب کزان دستم بشکست مرا دامت، بشکستم من جامت مستی تو و مستی من، بشکستی و بشکستم ای جان و دل مستان بستان سخنم، بستان گویی که نه‌‌‌یی محرم، هستم، به خدا هستم پر کن ز می پیشین، بنشین بر من، بنشین بنشین که چنین وقتی در خواب‌ همی‌جستم جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم والله که بنگذارم، دست از تو چرا دارم تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم خواهم که ز باد می آتش بفروزانی خواهم که ز آب خود، چون خاک کنی پستم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4073