به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را به حکمت نگردانده‌اند آسمان را روان باش همدوش بی‌اختیاری بلدگیر رفتار ریگ روان را نفس‌گر همه موج‌گوهر برآید ز دست‌گسستن نگیرد عنان را درین انجمن ناکسی قدر دارد زکسب ادب صدرکن آستان را به عرض هنر لب‌گشودن نشاید ز چیدن میاشوب جنس دکان را چه دام است دنیا، چه نام است عقبا تو معماری این خانه‌های گمان را کسی بار دنیا نبرده‌ست بر سر ز تسلیم بوسی‌ست سنگ‌گران را به وهم تعین رمید ازتو راحت ز پرواز پر داده‌ای آشیان را به معرج دولت مکش رنج باطل کجیهاست در هر قدم نردبان را تنک مایهٔ فقر دارد سعادت هماگیر بی‌مغزی استخوان را ز لفظ آشنا شو به مضمون نازک کمر حلقه‌کرده‌ست موی میان را حسابیست در اتفاق دو همدم عددهاست واحد زبان و دهان را ز خودداری ماست محرومی ما برون رانده خشکی ز دریا کران را تمیزی نشد محو این نرگسستان ندیدن گشوده‌ست چشم جهان را سر وکار دنیا عیان است بیدل مکرر مکن منفعل‌، امتحان را بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/40765