تا عاشق آن یارم، بیکارم و بر کارم
سرگشته و پابرجا، مانندهٔ پرگارم
مانندهٔ مریخی، با ماه و فلک خشمم
وز چرخ کله زرین، در ننگم و در عارم
گر خویش منی یارا میبین که چه بیخویشم
زاسرار چه میپرسی، چون شهره و اظهارم؟
جز خون دل عاشق، آن شیر نیاشامد
من زادهٔ آن شیرم، دل جویم و خون خوارم
رنجورم و میدانی، هم فاتحه میخوانی
ای دوست نمیبینی، کز فاتحه بیمارم؟
حلاج اشارت گو، از خلق به دار آمد
وز تندی اسرارم، حلاج زند دارم
اقرار مکن خواجه من با تو نمیگویم
من مرده نمیشویم، من خاره نمیخارم
ای منکر مخدومی شمس الحق تبریزی
زاقرار چو تو کوری، بیزارم و بیزارم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۵۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4083