چه‌کدخدایی‌ست ای ستمکش جنون‌کن از دردسر برون‌آ تو شوق آزاد بی‌غباری زکلفت بام و در برون آ به‌کیش آزادگی نشایدکه فکر لذات عقده زاید ره نفس‌پیچ وخم ندارد چونی زبند شکربرون آ اگر محیط‌گهر برآیی قبول بزم وفا نشایی دلی به‌ذوق حضور خونین سرشکی از چشم تر برون آ دماغ عشاق ننگ دارد علم شدن بی‌جنون داغی چو شمع‌گر خودنما برآبی ز سوختن‌گل به سربرون آ ز شعله خاکستر آشیانی ربود تشویش پرفشانی به ذوق پرواز، بی‌نشانی تو نیز سر زیر پر برون آ کسی درین دشت برنیامد حریف یک لحظه استقامت توتا نچینی غبار خفت ز عرصهٔ بی‌جگر برون آ ندارد اقبال جوهر مرد در شکنج لباس بودن چوتیغ‌، و‌هم نیام بگذار و با شکوه ظفر برون آ به صد تب وتاب خلق غافل‌گذشت زین‌تنگنای غربت چو موج خون ازگلوی بسمل تو نیز باکر و فربرون آ به بارگاه نیاز دارد فروتنی ناز سربلندی به خاک روزی دوریشگی‌کن دگر ببال و شجربرون آ جهان‌گران خیز نارسایی‌ست اگرنه در عرصه‌گاه عبرت نفس همین تازیانه داردکزین مکان چون سحر برون آ درین بساط خیال بیدل ز سعی بی‌حاصل انفعائی حیا بس است آبروی همت زعالم خشک تر برون آ بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/40897