در عشق سلیمانی، من همدم مرغانم هم عشق پری دارم، هم مرد پری خوانم هر کس که پری خوتر، در شیشه کنم زوتر برخوانم افسونش، حراقه بجنبانم زین واقعه مدهوشم، باهوشم و‌‌ بی‌‌هوشم هم ناطق و خاموشم، هم لوح خموشانم فریاد که آن مریم، رنگی دگر است این دم فریاد، کزین حالت فریاد‌‌ نمی‌‌دانم زان رنگ چه‌‌ بی‌‌رنگم، زان طره چو آونگم زان شمع چو پروانه، یا رب چه پریشانم گفتم که‌ مها جانی، امروز دگر سانی گفتا که‌ برو، منگر از دیدهٔ انسانم ای خواجه اگر مردی، تشویش چه آوردی؟ کز آتش حرص تو، پر دود شود جانم یا عاشق شیدا شو، یا از بر ما واشو در پرده میا با خود، تا پرده نگردانم هم خونم و هم شیرم، هم طفلم و هم پیرم هم چاکر و هم میرم، هم اینم و هم آنم هم شمس شکرریزم، هم خطهٔ تبریزم هم ساقی و هم مستم، هم شهره و پنهانم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4090