غباریم زحمتکش بادها به وحشت اسیرند آزادها املها به دوش نفس بسته‌ایم سفریک قدم راه و این زادها جهان ستم چون نیستان پر است ز انگشت زنهار فریادها به هر دامی از آرزو دانه‌ای‌ست گرفتار خویشند صیادها برون آمدن نیست زین آب وگل بنالید ای سرو و شمشادها فسردن هم آسوده جان می‌کند به هر سنگ خفته‌ست فرهادها غنیمت شمارند پیغام هم فراموشی است آخر این یادها بد ونیک تاکی شماردکسی جهان است بگذر ز تعدادها چه‌خوب‌و چه‌زشت ازنظر رفته‌گیر پری می‌زنند این پریزادها به پیری ستم‌کرد ضعف قوی مپرسید از این خانه آبادها به صید نقب ازین بیش نشکافتیم که تا آب و خاک است بنیادها ز نقش قدم خاک ما غافل است همه انتخابیم ازین صادها نوی بیدل از ساز امکان نرفت نشد کهنه تجدید ایجادها بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/40916