دگربار، دگربار، ز زنجیر بجستم از این بند و از این دام زبون گیر بجستم فلک پیر دوتایی، پر از سحر و دغایی به اقبال جوان تو از این پیر بجستم شب و روز دویدم، ز شب و روز بریدم وزین چرخ بپرسید، که چون تیر بجستم من از غصه چه ترسم؟ چو با مرگ حریفم ز سرهنگ چه ترسم؟ چو از میر بجستم به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم ز تقدیر همه خلق، کر و کور شدستند زکر و فر تقدیر و ز تقدیر بجستم برون پوست درون دانه، بود میوه گرفتار ازان پوست وزان دانه چو انجیر بجستم ز تاخیر بود آفت و تعجیل ز شیطان ز تعجیل دلم رست و ز تاخیر بجستم ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شیر چو دندان خرد رست، از آن شیر بجستم پی نان بدویدم یکی چند به تزویر خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم خمش باش، خمش باش، به تفصیل مگو بیش ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4096