به هر جبین‌که بود سطری ازکتاب حیا ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا شبی به روی عرقناک او نظرکردم گذشت عمر وشنا می‌کنم درآب حیا ز لعل او به خیالم سؤال بوسه‌گذشت هزار لب به عرق دادم از جواب حیا دمی‌که ناز به شوخی زند چه خواهدکرد پری رخی‌که عرق می‌کند زتاب حیا ز روی یارکسی پردة عرق نشکافت گشاده چون شد ازین تکمه‌ها نقاب حیا عرق ز پیکر من شست نقش پیدایی هنوز پاک نمی‌گردم از حساب حیا دگر مخواه ز من ثاب هرزه‌جولانی دویده‌ام عرقی چند در رکاب حیا ز خوب جستم و چشمی به خویش نگشودم به روی من‌که فشاند اینقدرگلاب حیا به چشم بسثن از انصاف‌، نگذری زنهار به پل نمی‌گذرد هیچکس زآب حیا ز قطرگی بدر خجلت‌گهر زده‌ایم جبین بی‌نم ما ساخت با سراب حیا عرق زطینت ما هیچ کم نشد بیدل نشسته‌ایم چو شبنم در آفتاب حیا بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۲۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/40961