حکیمیم، طبیبیم، ز بغداد رسیدیم بسی علتیان را ز غم بازخریدیم سبل‌ها‌‌‌ی ‌کهن را، غم‌‌ بی‌‌سر و بن را ز رگ‌ها ‌ش و ز پی‌ها ‌ش، به چنگاله کشیدیم طبیبان فصیحیم، که شاگرد مسیحیم بسی مرده گرفتیم، درو روح دمیدیم بپرسید از آن‌ها، که دیدند نشان‌ها ‌ که تا شکر بگویند، که ما از چه رهیدیم رسیدند طبیبان ز ره دور غریبان غریبانه نمودند دواها که ندیدیم سر غصه بکوبیم، غم از خانه بروبیم همه شاهد و خوبیم، همه چون مه عیدیم طبیبان الهیم، ز کس مزد نخواهیم که ما پاک روانیم، نه طماع و پلیدیم مپندار که این نیز، هلیله‌‌‌ست ‌و بلیله‌ست که این شهره عقاقیر ز فردوس کشیدیم حکیمان خبیریم، که قاروره نگیریم که ما در تن رنجور، چو اندیشه دویدیم دهان باز مکن هیچ، که اغلب همه جغدند دگر لاف مپران که ما بازپریدیم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4098