به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب تو زاشک آن همه‌کم نه‌ای قدمی زآبله پا طلب ز مراد عالم آب و گل به در جنون زن و واگسل اثر اجابت منفعل ز شکست دست دعا طلب به‌کجاست صدر و چه آستان‌که گذشته‌ای تو از این و آن چو نگاه حسرت ازاین مکان‌، همه چیز رو به قفا طلب ز سهر اگر همه بگذری‌، تو همان به سایه برابری به علاج شعلهٔ خودسری نمی ازجبین حیا طلب به فسانهٔ هوس آنقدر مفروش شهرت‌کر و فر چو غبار انجمن سحر نفسی شمار و هوا طلب ز هوای‌کبر و سر منی همه راست ننگ فروتنی توبه ذوق منصب ایمنی زپرشکسته هما طلب دل ذره‌گر همه خون‌کند، زکم‌آوری چه فزون‌کند عملی‌گرازتوجنون‌کند، به‌عدم فرست و جزا طلب کف پای حجله‌نشین ما، به خیال‌کرده‌کمین ما پی‌آرزوی‌جبین‌مابه‌سراغ‌رنگ حنا طلب شده رمز جلوهٔ بی‌نشان به غبار آینه‌ات نهان نفسی به صیقل امتحان برو از میان و صفا طلب طلب تو بس بود اینقدرکه ز معنیی ببری اثر به خودت اگرنرسد نظر به خیال پیچ و خدا طلب چه خوش آن‌که ترک سبب‌کنی بهٔقین رسی وطرب‌کنی زحقیقت‌آنچه طلب‌کنی به طریق بیدل ما طلب بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41017