د‌ی ترنگی از شکست ساغرم ‌کل ‌کرد و ریخت ششجهت ‌کیفیت چشم ترم‌ گل‌ کرد و ریخت شب چو شمعم وعدهٔ دیدار در آتش نشاند تا سحر آیینه از خاکسترم‌گل‌کرد و ریخت خلوت رازم بهشت غیرت طاووس‌ گشت رنگها چون حلقه بیرون درم‌ گل‌کرد و ریخت تا تجرد از اثر پرداخت اجزای مرا سایه همچون ‌مو، ز جسم‌لاغری ‌گل ‌کرد و ریخت ای هوس دیگر چه دکان قیامت چیدنست برکف خونی‌که چون‌گل در برم‌ گل‌کرد و ریخت سیر این باغم‌کفیل یک سحر فرصت نبود خنده واری تاگریبان بر درم‌گل‌کرد و ریخت سرنگون شرم عصیان را چه عزت‌،‌ کو وقار آبروی من ز دامان ترم ‌گل ‌کرد و ریخت داغم از اوج و حضیض دستخاه انفعال بر فلک‌هم یک‌عرق‌وار اخترم گل‌کرد و ریخت سعی مژگان جز ندامت‌ساز پروازی نداشت بسکه ماندم نارسا اشک از پرم‌ گل‌ کرد و ریخت صفحه‌ام یاد که آتش زد که تا مژگان زدن صد نگاه واپسین از پیکرم گل کرد و ریخت هیچ فردوسی به سامان دل خرسند نیست خاک هم ‌گر خواست ریزد بر سرم گل کرذ و ریخت تا بپوشم بیدل آن‌گنجی‌که در دل داشتم عالم ویرانی از بام و درم گل کرد و ریخت بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41045