چنان مست است از آن دم جان آدم که نشناسد از آن دم جان آدم ز شور اوست چندین جوش دریا ز سرمستی او مست است عالم زهی سرده که گردن زد اجل را که تا دنیا نبیند هیچ ماتم شراب حق حلال اندر حلال است می خنب خدا نبود محرم از این باده‌ی جوان گر خورده بودی نبودی پشت پیر چرخ را خم زمین ار خورده بودی فارغستی از آن که ابر تر بارد برونم دل محرم بیان این بگفتی اگر بودی به عالم نیم محرم زآب و گل برون بردی شما را اگر بودی شما را پای محکم رسید این عشق تا پای شما را کند محکم ز هر سستی مسلم بگو باقی تو شمس الدین تبریز که بر تو ختم شد و الله اعلم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4124