سفر کردم به هر شهری دویدم به لطف و حسن تو کس را ندیدم ز هجران و غریبی بازگشتم دگرباره بدین دولت رسیدم ز باغ روی تو تا دور گشتم نه گل دیدم نه یک میوه بچیدم به بدبختی چو دور افتادم از تو ز هر بدبخت صد زحمت کشیدم چه گویم؟ مرده بودم‌‌ بی‌تو مطلق خدا از نو دگربار آفریدم عجب گویی منم روی تو دیده؟ منم گویی که آوازت شنیدم؟ بهل تا دست و پایت را ببوسم بده عیدانه کامروز است عیدم تو را ای یوسف مصر ارمغانی چنین آیینه روشن خریدم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4132