لبش نه انبانست دل در کسی مبند که دل بسته تو نیست پیرمردی لطیف در بغداد دخترک را به کفشدوزی داد بامدادان پدر چنان دیدش پیش داماد رفت و پرسیدش نگفتم این گفتار هزل بگذار و جدّ ازو بردار سعدی : گلستان : باب دوم در اخلاق درویشان : حکایت شمارهٔ ۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41376