خداوندا مده آن یار را غم مبادا قامت آن سرو را خم تو می‌دانی که جان باغ ما اوست مبادا سرو جان از باغ ما کم همیشه تازه و سرسبز دارش بر او افشان کرامت‌‌ها دمادم معظم دارش اندر دین و دنیا به حق حرمت اسمای اعظم وجودش در بنی آدم غریب است بدو صد فخر دارد جان آدم مخلد دار او را همچو جنت که او جنات جنات است مبهم ز رنج اندرون و رنج بیرون معافش دار یا رب و مسلم جهان شاد است وز او صد شکر دارد که عیسی شکرها دارد ز مریم دعاهایی که آن در لب نیاید که بر اجزای روح است آن مقسم مجاب و مستجابش کن پی او که تو داناتری والله اعلم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4138