منجمی به خانه در آمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب دلی که برین واقف بود گفت: تو بر اوج فلک چه دانى چیست که ندانى که در سرایت کیست سعدی : گلستان : باب چهارم در فواید خاموشی : حکایت شمارهٔ ۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41421