سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود میگفت یاللعجب پیاده عاج چو عرضه شطرنج به سر می‌برد فرزین میشود یعنی به از آن میگردد که بود و پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند از من بگوی حاجی مردم گزای را کو پوستین خلق به آزار می درد حاجی تو نیستی شترست از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار میبرد سعدی : گلستان : باب هفتم در تأثیر تربیت : حکایت شمارهٔ ۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41465