ز قند یار تا شاخی نخایم
نماز شام روزه کی گشایم
نمیدانم کجا میروید آن قند
کزو خوردم نمیدانم کجایم
عجایب آن که نقلش عقل من برد
چو عقلم نیست چونش میستایم؟
که دارد روزه همچون روزه من؟
کزو هر لحظه عیدی میربایم
ز صبح روی او دارم صبوحی
نماز شام را هرگز نپایم
چو گل در باغ حسنش خوش بخندم
چو صبح از آفتابش خوش برآیم
زبانم از شراب او شکستهست
ز دستانش شکسته دست و پایم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۲۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4149