از آن باده ندانم چون فنایم
از آن بیجا نمیدانم کجایم
زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم
زمانی از من آبستن جهانی
زمانی چون جهان خلقی بزایم
چو طوطی جان شکر خاید به ناگه
شوم سرمست و طوطی را بخایم
به جایی درنگنجیدم به عالم
به جز آن یار بیجا را نشایم
منم آن رند مست سخت شیدا
میان جمله رندانهای هایم
مرا گویی چرا با خود نیایی؟
تو بنما خود که تا با خود بیایم
مرا سایهی هما چندان نوازد
که گویی سایه او شد من همایم
بدیدم حسن را سرمست میگفت
بلایم من بلایم من بلایم
جوابش آمد از هر سو ز صد جان
تورایم من تورایم من تورایم
تو آن نوری که با موسی همیگفت
خدایم من خدایم من خدایم
بگفتم شمس تبریزی کهیی؟ گفت
شمایم من شمایم من شمایم
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۲۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4150