مرا خواندی ز در تو جستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام
از آن بازی که من میدانم و تو
چه بازیها تو پختستی و من خام
تویی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمتهای ما وز جور ایام
چه میپرسم؟ تو خود چون خوش نباشی؟
که در مجلس تو داری جام بر جام
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۴۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/4165