کجایی ساقیا؟ درده مدامم که من از جان غلامت را غلامم می اندرده تهی دستم چه داری؟ که از خون جگر پر گشت جامم ز ننگ من نگوید نام من کس چو من مردی چه جای ننگ و نامم؟ چو بر جانم زدی شمشیر عشقت تمامم کن که زنده‌ی ناتمامم گهم زاهد‌‌‌ همی‌خوانند و گه رند من مسکین ندانم تا کدامم ز من چون شمع تا یک ذره باقی‌‌‌‌ست نخواهد بود جز آتش مقامم مرا جز سوختن راه دگر نیست بیا تا خوش بسوزم زان که خامم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4167