شاه انوشیروان به موسم دی رفت بیرون ز شهر بهر شکار در سر راه دید مزرعه‌ای که در آن بود مردم بسیار اندر آن دشت پیرمردی دید که گذشته است عمر او ز نود دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت که به فصل بهار سبز شود گفت کسری به پیرمرد حریص که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟ پایهای تو بر لب گور است تو کنون جوز می‌کنی به زمین جوز ده سال عمر می‌خواهد که قوی گردد و به بار آید تو که بعد از دو روز خواهی مرد گردکان کشتنت چه کار آید؟» مرد دهقان به شاه کسری گفت: « مردم از کاشتن زیان نبرند دگران کاشتند و ما خوردیم ما بکاریم و دیگران بخورند» ملک‌الشعرای بهار : گزیده اشعار : دیگران کاشتند و ... گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41704