ما آفت جان عاشقانیم نی خانه نشین و خانه بانیم اندر دل تو اگر خیال است می پنداری که ما ندانیم؟ اسرار خیال‌‌ها نه ماییم؟ هر سودا را نه ما پزانیم؟ دل‌‌ها بر ما کبوترانند هر لحظه به جانبی پرانیم تن گفت به جان ازین نشان کو؟ جان گفت که سر به سر نشانیم آخر تو به گفت خویش بنگر کندر دهن تو می‌نشانیم هر دم بغل تو را گرفته در راحت و رنج می‌کشانیم تا آتش و آب و بادطبعی ما باده خاکی‌ات چشانیم وانگاه دهان تو بشوییم آن جا برسی که ما نهانیم چون رخت تو در نهان کشیدیم آن گه بینی که ما چه سانیم چون نقش تو از زمین ببردیم دانی که عجایب زمانیم هر سو نگری زمان نبینی پس لاف زنی که لامکانیم هم رنگ دلت شود تن تو در رقص آیی که جمله جانیم لب بر لب ما نهی تو‌‌ بی‌لب اقرار کنی که هم زبانیم ای شمس الدین و شاه تبریز از بندگی‌ات شهنشهانیم ما آفت جان عاشقانیم نی خانه نشین و خانه بانیم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4176