کو خلوت و چه انجمن آثار جاه اوست هرجا مژه بلندکنی بارگاه اوست دل را برون زخود همه یک‌گام رفتنی‌ست گر برق ناله نیست نگه شمع راه اوست اقبال خاکسار محبت ز بس رساست گرد شکسته نیز درتن ره‌کلاه اوست ای بی‌خبر ز صافدلان احتراز چیست زنگی‌ست آنکه آینه روز سیاه اوست تا راه عافیت سپری‌، مشق عجزکن آتش همان شکستن رنگش پناه اوست از ریشه‌کاریِ دل وحشت ثمر مپرس هرجا، ز خود برآمده‌ای هست‌، آه اوست زان دم‌که مه به نسبت رویت مقابل است باریکی هلال لب عذرخواه اوست مشکل‌که دل شکیبد از آیینه‌داریش خورشید هم ز هاله‌پرستان ماه اوست حسرت شهیدی‌ام به هوس داغ‌ کرده است در خاک و خون سری ‌که ندارم به راه اوست امشب عیار حسرت بیدل‌ گرفته‌ایم هر اشک بوته‌ای زگداز نگاه اوست بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41762