بجاست‌شکوهٔ ما تا ره فغان خالیست زمین پراست دلش بسکه آسمان خالیست سراغ بلبل ما زین چمن مگیرومپرس خیال ناله فروش است و آشیان خالیست غبار غفلت ما را علاج نتوان‌کرد پر است دیده ز دیدار و همچنان خالیست شکست رنگ به عرض تبسمی نرسید ز ریشهٔ طربم‌کشت زعفران خالیست دل شکسته ره درد واکند ورنه لبم چو ساغرتصویر از فغان خالیست سپهر حسرت پرواز ناله‌ام دارد ز شوق تیر من آغوش این‌کمان خالیست ز بسکه منتظران تو رفته‌اند ز خویش چون نقش پا زنگه چشم بیدلان خالیست جهان‌چو شیشهٔ‌ساعت‌طلسم‌فقر و غناست پرست وقت دگرآنچه این زمان خالیست زکوچهٔ نی و جولان ناله هیچ مپرس مقام ناوک نازت در استخوان خالیست دلی به سینه ندارم چو دانهٔ گندم ازین متاع‌، من خسته را دکان خالیست به راه دوست ز محراب نقش پا پیداست که جای سجدهٔ دلها درین مکان خالیست درین هوسکده هرکس بضاعتی دارد دعاست مایهٔ جمعی‌که دستشان خالیست ز پهلوی پری‌کیسه قدرت است اینجا به عجز شیشه زند سنگ اگرمیان خالیست به رنگ نقش نگین بیدل ازسبکروحی نشسته‌ایم و زما جای ما همان خالیست بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۷۳۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41825