ای جان لطیف و ای جهانم از خواب گرانت برجهانم بی‌شرم و حیا کنم تقاضا دانی که غریم‌‌ بی‌امانم گر بر دل تو غبار بینم از اشک خودش فرونشانم ای گلبن جان برای مجلس بگرفته امت که گل فشانم یک بوسه بده که اندرین راه من باج عقیق می‌ستانم بسیار شب است کندرین دشت من از پی باج راهبانم شب نعره زنم چو پاسبانان چون طالب باج کاروانم هم خانه گریخت از نفیرم همسایه گریست از فغانم مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۶۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/4192