دوش از نظر خیال تو دامن‌کشان‌گذشت اشک آنقدر دوید ز پی کز فغان ‌گذشت تا پر فشانده‌ایم ز خود هم گذشته‌ایم دنیا غم تو نیست‌که نتوان از آن‌گذشت دارد غبار قافلهٔ ناامیدی‌ام از پا نشستنی‌که ز عالم توان‌گذشت برق و شرار محمل فرصت نمی‌کشد عمری نداشتم‌که بگویم چسان‌گذشت تا غنچه دم زند ز شکفتن بهار رفت تا ناله گل کند ز جرمن کاروان گذشت بیرون نتاخته‌ست ازین عرصه هیچ کس واماندنی‌ست اینکه توگو.بی فلان‌گذشت ای معنی آب شو که ز ننگ شعور خلق انصاف نیز آب شد و از جهان‌گذشت یک نقطه پل ز آبلهٔ پا کفایت است زین بحر همچو موج ‌گهر می‌توان ‌گذشت گر بگذری ز کشمکش چرخ واصلی محو نشانه است چو تیر از کمان‌ گذشت واماندگی ز عافیتم بی‌نیاز کرد بال آنقدر شکست که از آشیان‌ گذشت طی شد بساط عمر به پای شکست رنگ بر شمع یک بهار گل زعفران ‌گذشت دلدار رفت و من را بی وداعی سوخت یارب چه برق بر من آتش به جان‌گذشت تمکین ‌کجا به سعی خرامت رضا دهد کم نیست اینکه نام توام بر زبان ‌گذشت بیدل چه مشکل است ز دنیاگذشتنم یک ناله داشتم‌ که ز هفت آسمان‌ گذشت بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41935