دی بهشبنمگریهٔما نوگلی خندید و رفت
از زبان اشک هم درد دلی نشیند و رفت
از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است
چوننفس باید بر اینآیینه همپیچید و رفت
شمع محفل بر خموشی بست و مینا بر شکست
هر کسی زین انجمن طرز دگر نالید و رفت
زین بیابان هر قدم خار دگر داردکمین
رهروانرا پیشپای خویش باید دید و رفت
عزم چون افتاد صادق راه مقصد بسته نیست
اشک در بیدست و پایی ها به سر غلتید و رفت
کوشش واماندگان هم ره به جایی می برد
سر به پایی میتوان چون آبله دزدید و رفت
عالمی صد ناله پیشآهنگی امید داشت
یک نگاه واپسین ناگاه برگردید و رفت
ای سحر در اشک شبنم غوطه میباید زدن
کز شکست رنگ بر ما عافیت خندید و رفت
هیچ شبنم برنیارد سر ز جیب نیستی
گر بداند کز چه گل خواهد نظر پوشید و رفت
زان دهان بینشان بوی سراغی بردهام
تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت
صبحدم بیدل خیال نوبهار آیینهای
ازتبسم برگل زخمم نمک پاشید و رفت
بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۶۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/41952