هرکه آمد سیر یأسی زین‌ گلستان‌ کرد و رفت گر همه‌ گل‌ بود خون‌ خود به دامان‌ کرد و رفت غنچه ‌گشتن حاصل جمعیّت این باغ بود نالهٔ بلبل عبث تخمی پریشان‌ کرد و رفت صبح تا آگاه شد از رسم این ماتمسرا خندهٔ شادی همان وقف‌ گریبان‌ کرد و رفت محملی بر شعله‌؛ اشکی توشه‌، آهی راهبر شمع در شبگیر فرصت طرفه‌سامان‌کرد و رفت در هوای زلف مشکین تو هرجا دم زدم دود آهم عالمی را سنبلستان‌ کرد ورفت حرص زندانگاه یک عالم امیدم کرده بود عبرت‌کم‌فرصتیها سخت احسان‌کرد و رفت دوش سیلاب خیالت می‌گذشت از خاطرم خانهٔ دل بر سر ره بود ویران‌کرد و رفت داشت از وحشتگه امکان نگاه عبرتم آنقدر فرصت‌که‌طوف‌چشم‌حیران‌کرد و رفت اخگری بودم نهان در پردهٔ خاکستری خودنمایی زین لباسم نیز عریان کرد و رفت فرصتی‌ کو تا کسی فیضی برد، زین انجمن کاغذ آتش‌زده باری چراغان‌کرد و رفت وهم می‌بالد که داد آرزوها دادن است یاس می‌نالد که اینجا هیچ نتوان‌ کرد و رفت این زمان بیدل سراغ دل چه می جویی زما قطره خونی بود چندین بارتوفان‌کرد و رفت بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41954