زهی چمن ساز صبح فطرت‌، ‌تبسم لعل مهرجویت ز بوی‌گل تا نوای بلبل‌، فدای تمهید گفتگویت سحر نسیمی درآمد از در، پیام‌ گلزار وصل در بر چو رنگ رفتم زخویش دیگر، چه رنگ باشد نثار بویت هوایی مشق انتظارم‌، ز خاک گشن چه باک دارم هنوز دارد خط غبارم‌، شکستهٔ‌کلک آرزویت به جستجو هر طرف شتابم‌، همان جنون دارد اضطرابم به زبر پایت مگر بیابم‌، دلی‌که گم کرده‌ام به کویت ز گلشنت ریشه‌ای نخندد،‌که چرخش افسردگی پسندد چو ماه نو نقش جام بندد لبی که تر شد به آب جویت به عشق نالد دل هوس هم‌، ببالد از شعله خار و خس هم رساست سررشتهٔ نفس هم‌، به قدر افسون جستجویت به این ضعیفی‌ که بار دردم‌، شکسته در طبع رنگ زردم به‌گرد نقاش شوق‌ گردم‌،‌که می‌کشد حسرتم به سویت ز سجدهٔ خجلت‌آور من‌، چه ناز خرمن ‌کند سر من که خواهد از جبههٔ تر من‌ چو گل عرق کرد خاک کویت اگر بهارم توآبیاری‌، وگر چراغم تو شعله‌کاری ز حیرت من خبرنداری‌، بیارم آیینه روبرویت کجاست مضمون اعتباری‌،‌که بیدل انشاکند نثاری بضاعتم پیکر نزاری‌، بیفکنم پیش تار مویت بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41971