ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح عمری‌ست می‌کشیم و بال و خمار و هیچ آیینه‌دار فرصت نظاره‌ای که نیست بوده‌ست‌ چون ‌شرر به ‌عدم‌ یک دچار و هیچ عالم تأملی‌ست ز رمز دهان یار پنهان وگفتگوی عدم آشکار و هیچ هنگامهٔ نشاط مکرر که دیده است بلبل تو ناله‌ کن به امید بهار و هیچ دیگر صدای تیشهٔ فرهاد برنخاست این‌کوهسار داشت همان یک شرار و هیچ ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ شرمی ز خود شماری چندین هزار و هیچ چندین غرور پیشکش امتحان تست گر مردی احتراز نما اختیار و هیچ گفتم چو شمع سوختنم را علاج چیست دل ‌گفت داغ یاس غنیمت شمار و هیچ باید کشید یک دو دم از شاهد هوس چون احتلام خجلت بوس وکنار و هیچ بیدل نیاز و ناز جهان غنا و فقر دارد همین قدر که تو داری به ‌کار و هیچ بیدل دهلوی : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/41987